، تا این لحظه: 50 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره

خاطرات شیرین آتاناز من

سالگرد عروسی مامان و بابا

به نام خدای بزرگ و مهربون روز یکسنبه 25 مرداد ماه سال 1394 سلام کنجد کوچولوی مامانی   روز دختر شما مصادف شده بود با دومین سالگرد عروسی مامان و بابا   نمیبینم زیبایی های دنیا را   آنگاه که   زیبایی های دنیایم ! تویی  نمیشنوم صدایی   را آنگاه که صدای مهربانت در گوشم زمزمه میشود و مرا آرام میکند ! آن عشقی که میگویند تو نیستی ، تو معنایی بالاتر از عشق داری و برای   من تنها یک   عشقی ! عشقم, جونم, نفسم حساااام جونم یک دنیا دوستت دارم     ...
25 مرداد 1394

روز دختر آتاناز

  به نام خدای بزرگ و مهربون روز یکشنبه 25 مرداد ماه سال 1394 سلام دخمل کوچولوی مامانی خداوند لبخند زد دختر آفریده شد لبخند خدا آتاناز جونم روزت مبارک دختر خوشگلم امروز از اون روزهاست که باز خدا رو به خاطر اینکه مادر شدم شکر کردم خدایاشکرت به خاطر دخترم به خاطر اینکه حس زیبای مادر بودن را به من بخشیدی. دختر داشتن قشنگه . . . دختر داشتن یعنی رنگ زندگیت صورتی دختر داشتن یعنی کمدی پر از لباسای خوشرنگ دختر داشتن یعنی اتاقی پر از عروسکای ریز و درشت دختر داشتن یعنی پچ پچهای شبانه ی مادر و دختری کنار یه تخت کوچک صورتی دختر داشتن یعنی یه کشو پر از گل سرهای رنگی رنگی ...
25 مرداد 1394

جشن دندونی نفس

  به نام خدای بزرگ و مهربون روز چهارشنبه 7 مرداد ماه از سال 1394 ســــــــلام منیم جیران بالـــــــام امروز خونه یکی از دوستای دوران مدرسه و دانشجویی مامانی دعوت بودیم خاله آیلار واسه دخترش نفس که دندون در آورده بود جشن دندونی گرفته بود مامان و خانومی گلمون هم دعوت بودیم . نفس نه ماهه شده بود دختر شیرین و تپلی هست عزیزم ایشالا وقتی که بزرگ شدین دوستای خوبی واسه هم میشین . دختــــــــــــــــر نازم امروز برای اولین بار لباس عروس پوشید آخ که مامانـــــــــــی فدات بشه یه عروسک مث ماه شده بودی دختر خوش اخلاقی بودی عزیزم ... همیشه رو لبات خنده بود هر کی بهت نگاه میکرد فورا میخندیدی و دست و پا میزدی که بپری ت...
22 مرداد 1394

----- پنجمین ماهگرد آتانازم

  به نام خدای بزرگ و مهربون روز دوشنبه 5 مرداد ماه از سال 1394 ســــــــــــــلام عروســــــــک کوچولوی من دختر خوشگلم از اولین روزی که شدی همه ی زندگی و عشقمان 5 ماه گذشت،امروز 5 ماهه که صدای نفس های گرمت موسیقی دلنشین خلوت من و بابایی هست هر روزکه میگذره عاشق تر میشیم و برق چشمای نازنینت وقتی نگاهمون میکنی و لبخندی که رو لبات میشینه امیدمونو به آینده صدچندان میکنه،بابودنت همه ی خوبی های دنیا روبه من و بابایی هدیه دادی ...   دختــــــــــــــــــــــــــرکم پنج ماهـــــــــــــــــــــگیت مبــــــــــــــــــــارک       ...
22 مرداد 1394

دهم پریماه جون

  به نام خدای بزرگ و مهربون روز یکشنبه 28 تیر ماه از سال 1394 باید واقعیت را قبول کنم، من به تو وابسته ام و نمی خواهم از تو جدا شوم . این اگر این شود و یا اگر آن شود بهانه است. برای خودم و تو آرزو دارم که به این جدایی چند ساعته عادت کنیم (آمین) عزیزکم باید یه چند ساعتی و دور از هم میموندیم البته دور از مامان بودی و پیش بابایی حسام مونده بودی جشن دهم پریماه جون واسه ناهار دعوت بودیم ( پریماه دختر ,  دختر خاله نرگس بود ) البته یکی دو روز از ده روزگیش میگذشت احتمالا به خاطر اینکه امروز عید فطر بود مراسمشون و واسه امروز نگه داشتن  . راستی یه خبر دیگه که هم میخوام ننویسم و هم دوس دارم که بدونی و در جری...
14 مرداد 1394

اولین غذای کمکی آتاناز

  به نام خدای بزرگ و مهربون روز دوشنبه 22 تیر ماه از سال 1394 سلام آتـــانـــاز مــــــــامــــــــانی "پژوهشگران بریتانیایی می گویند : ممکن است تنها شیر دادن به نوزادان کافی نباشد.    بر اساس تازه ترین تحقیقاتی که در نشریه پزشکی بریتانیا منتشر شده، بهتر است دادن غذای کمکی به شیرخواران از چهار یا پنج ماهگی شروع شود . در حال حاضر توصیه سازمان بهداشت جهانی این است که غذا دادن به نوزاد شیرخوار باید از شش ماهگی شروع شود . اما گروه پژوهشگران از دانشگاه یو سی ال در لندن در تحقیقات خود به این نتیجه رسیده اند که بهتر است غذا دادن به نوزادان از چهار ماهگی شروع شود. بر اساس تحقیقات آنها، دیر غذا داد...
14 مرداد 1394

سالگرد وجودت تو زندگی ما

  به نام خدای بزرگ و مهربون روز دوشنبه 15 تیر ماه از سال 1394 سلام بهتــــــــــــــــــــــــــــــرینم امروز سالگرد روزیه که من فهمیدم یه فرشته کوچولو تو دلم هست  یه سالی که از من یه نسرین دیگه ساخت و طعم شیرین مادر شدن و به من چشوند.. این یه سالی که حاصل عشق چند سالمون رو در آغوش گرفتیم و شیرینی داشتن آتاناز رو  تو تک تک لحظاتش حس کردیم.. سالی که خاطرات نه ماه وجودش توی دلم و 4 ماه و 10روز حضورش تو زندگیمون تا ابد تو ذهنمون حک شد.. یکی یدونه ی ما هم یه سری از اولین هاش رو تو این چند ماه تجربه کرد ... امروز تصمیم گرفتم به بهانه سالگردش اولین های زندگیش رو که از اولین روزه...
13 مرداد 1394