دهم پریماه جون
به نام خدای بزرگ و مهربون
روز یکشنبه 28 تیر ماه از سال 1394
باید واقعیت را قبول کنم، من به تو وابسته ام و نمی خواهم از تو جدا شوم . این اگر این شود و یا اگر آن شود بهانه است.
برای خودم و تو آرزو دارم که به این جدایی چند ساعته عادت کنیم (آمین)
عزیزکم باید یه چند ساعتی و دور از هم میموندیم البته دور از مامان بودی و پیش بابایی حسام مونده بودی جشن دهم پریماه جون واسه ناهار دعوت بودیم ( پریماه دختر, دختر خاله نرگس بود ) البته یکی دو روز از ده روزگیش میگذشت احتمالا به خاطر اینکه امروز عید فطر بود مراسمشون و واسه امروز نگه داشتن .
راستی یه خبر دیگه که هم میخوام ننویسم و هم دوس دارم که بدونی و در جریان باشی و برات بنویسم اینه که
دیروز با بابایی یه دعوای حسابی کردیم عزیــــــــــــــــــــــزکم ولی خدایی خیلی چسبید
شبم اومد منت کشی و با هم شام رفتیم بیرون مهمون بابا حسام بودیم
حالا من و بگو مگه آشتی میکردم خخخخخخخ
او که ميرود ، براي هميشه هم مي رود .و آنقدر تنها مي شوي که حتي نام روزها را فراموش ميکني و گذشت زمان را احساس نمي كني ، از صداي تيك تيك ساعت بيزار مي شوي و با آنكه تنگ دل تو شكست اما ماهيش آزاد نشد.
راستی تو كه او را خيلي دوست داري: اگه هنوز باد شمعهایت را خاموش نکرده، اگه هنوز شمع بالهايت را نسوزانده ، اگه هنوز می توانی به او هديه اي ، شاخه گلي بدهي و پس قدر لحظه لحظه ي اين روزها را بدان . او را در آغوش بگير و تا فرصت داري به او بگو :
دوستت دارم.....