روزی که جیش گفتی
به نام خدای بزرگ و مهربون
روز دوشنبه 30 فروردین ماه از سال 1395 است.
سلام عروسکـــــم
آهوی گریز پای من
دختر ناز و زیبای من
هر سپیده دم
با پرتو خورشید چهره ات
در آسمان دلم آغاز می گردد.
تبسم نگاهت خواب را
از چشمانم می رباید
وقتی غنچه ی لبانت را می گشایی
گویی
دریچه ای از بهشت به رویم گشوده است .
بوسه برگونه ی نرم و بی ریایت
شوق زیستن را در من می پروراند
ای گل من
نگاهت در
بوته ی چشمانم
تصویری از بالاترین
هدیه ای از پروردگار است
امروز دختر گلم دوبار دست بردی به پوشکت و همش میکشیدی و جیش جیش میکردی منم بردمت تو دستشویی نشوندمت و قشنگ و تپل کارات و کردی کلی ذوق کرده بودم عزیزم
زود اومدم به بابایی زنگ زدم و گفتم مژدگونی بده که یه خبر خوب بهت بدم بابایی طفلک مونده بود که چه خبری میتونه باشه ولی نتونست حدس بزنه بالاخره بهش گفتم که آتاناز کوچولومون دیگه بزرگ شده و امروز دو بار با هم دیگه رفتیم دستشویی بابایی کلی خندید و گفت آفرین به آتاناز و مامان آتاناز که جیش کردن و زود بهش یاد داده .خ خ خ خ خ
بعد به خاله جونی و عزیز جون هم خبر دادم نمیدونی چه کیفی میکردم
یه عالمه بوس بارونت کردم جــــــــــــوجــــــــــوی مـــــــــــــــن