، تا این لحظه: 50 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

خاطرات شیرین آتاناز من

روزی که جیش گفتی

1395/7/11 16:49
نویسنده : مامان نسرین
246 بازدید
اشتراک گذاری

 

به نام خدای بزرگ و مهربون

niniweblog.com

روز دوشنبه 30 فروردین ماه از سال 1395 است.

سلام عروسکـــــم

آهوی گریز پای من

دختر ناز و زیبای من

هر سپیده دم

با پرتو خورشید چهره ات

در آسمان دلم آغاز می گردد.

niniweblog.com

تبسم نگاهت خواب را

از چشمانم می رباید

وقتی غنچه ی لبانت را می گشایی

گویی

دریچه ای از بهشت به رویم گشوده است .

بوسه برگونه ی نرم و بی ریایت

شوق زیستن را در من می پروراند

ای گل من

نگاهت در

بوته ی چشمانم

تصویری از بالاترین

هدیه ای از پروردگار است

امروز دختر گلم دوبار دست بردی به پوشکت و همش میکشیدی و جیش جیش میکردی منم بردمت تو دستشویی نشوندمت و قشنگ و تپل کارات و کردی کلی ذوق کرده بودم عزیزم niniweblog.comniniweblog.com

زود اومدم به بابایی زنگ زدم و گفتم مژدگونی بده که یه خبر خوب بهت بدم بابایی طفلک مونده بود که چه خبری میتونه باشه ولی نتونست حدس بزنه بالاخره بهش گفتم که آتاناز کوچولومون دیگه بزرگ شده و امروز دو بار با هم دیگه رفتیم دستشویی بابایی کلی خندید و گفت آفرین به آتاناز و مامان آتاناز که جیش کردن و زود بهش یاد داده .خ خ خ خ خ niniweblog.com

بعد به خاله جونی و عزیز جون هم خبر دادم نمیدونی چه کیفی میکردم niniweblog.com

یه عالمه بوس بارونت کردم جــــــــــــوجــــــــــوی مـــــــــــــــن

niniweblog.comniniweblog.com

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)