، تا این لحظه: 50 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره

خاطرات شیرین آتاناز من

نی نی کوچولوی من

1393/10/27 12:15
نویسنده : مامان نسرین
170 بازدید
اشتراک گذاری

به نام خدای بزرگ و مهربون

 

یه جایی توی یکی از کاغذهای خط خطیم نوشته بودم:

"و این منم زنی تنها ایستاده در آستانه فصلی نو..."

ني ني كوچولوي من


 

 این جمله مال اوایل بارداری هست.امروز یک شنبه  15 روز از  ماه تیر سال 1393 گذشته است .امروز صبح که از خواب بیدار شدم رفتم تست حاملگی گرفتم بعد 5 دقیقه از جواب تست دیدم که وای خدا جونم مثبته دیگه نتونستم خودم و کنترل کنم زود رفتم به آبجیم زنگ زدم و رفتیم آزمایشگاه و بعد 20 دقیقه جواب مثبت و گرفتیم و اومدیم پیش حسام , آبجیم از حسام مژدگونی گرفت و من اصلا نمیتونستم خودم و کنترل کنم همش گریه میکردم خیلی خیلی خوشحال بودم .

وقتی دایی علی فهمید گیر سه پیچ داده بود که من و باید واسه شام ببرین بیرون خیلی شکموی فقط دنبال یه بهونس که بره بخوره , ما هم همگی با خالت اینا و عزیز جون رفتیم رستوران آتانا شام و خوردیم و واسه چایی هم برگشتیم خونه خیلی خوش گذشت .

  بوسبوسخدایا شکررررررررررررت خدا جون خودت مواظب فرشته کوچولوم باش .

 

 

پسندها (1)

نظرات (2)

علي
30 تیر 94 22:34
با سلام دوست عزیز. وب زیبایی دارید. خوشحال میشیم به وبسایت ما هم سر بزنید. منتظر نظرات زیبای شما هستیم. یاحق.
کامران
31 تیر 94 14:11
سلام وبتون عالیه اگر با تبادل لینک موافق بودین بی خبرم نذارین!