، تا این لحظه: 50 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره

خاطرات شیرین آتاناز من

روز پدر

1394/5/8 15:59
نویسنده : مامان نسرین
95 بازدید
اشتراک گذاری

 

به نام خدای بزرگ و مهربون

niniweblog.com

امروز شنبه 12 اردیبهشت ماه از سال 1394

سلام تربچه فینقیلی مامان  niniweblog.com

امروز و بهونه کردم تا بیام از کارهای جدیدت بگم از شیطونیات و دلبری کردنات niniweblog.com

جیگر مامان ماه به ماه بزرگ تر و شیرین تر میشی و هر روز و هر ثانیه یه ادا یا یه حرکت جدید در میاری که من وبابایی رو بیشتر دیوونه ی خودت میکنی

از هر ثانیه به ثانیه زندگیت عکس میگرفتیم فقط کار و زندگیمون شده بود بازی کردن با گل دختر نازمون niniweblog.com

از هر کاری که باعث بشه خنده رو لبهات بیاد دریغ نمیکردیم آخه خنده تو باعث دلخوشی من و بابا حسام میشد کلی عشق میکردیم واسه تک دختر نانازمون .

به خاطر اینکه تو بزرگترین شانس زندگی من و بابایی خوشـــــــــــــــــــــــــــــــگلکـــــــــــــــــــــــــــــــــــم niniweblog.com

یکی از وسایل سرگرم کننده ای که تو عاشقش بودی آینه بود وقتی جلوی آینه میگرفتمت همه ی چشمات و باز میکردی و تو آینه نگا میکردی شاید از دیدن خودت تو آینه تعجب میکردی یا فک میکردی که یه نی نی دیگست و میخواستی باهاش بازی کنی نمیدونم ولی هر چی بود من که عاشق این صحنه بودم .

شاید وقتی که بزرگتر شدی به این طرز فکر و اداهات خنده ات بگیره من که خودم غش میرفتم واسه این کارای تو عسلم niniweblog.com

آخ که مامانی فدای اون مغز کوچولوی دخملش بشه

جاهایی رو که جدید میرفتی همچین دور و اطرافت و با دقت نگا میکردی که انگار داری اون مکان ها رو کشف میکنی نسبت به محیط های جدید خیلی کنجکاو بودی عزیزکـــــــم niniweblog.comniniweblog.comniniweblog.com

یکی دیگه از سرگرمیامون با دختر گلم ماساژ دادنت بود هم چین آروم و مظلوم میخوابیدی  که من کیف میکردم توام که قربونش برم همچین کم حال نمیکردی ولی صد حیف که عکسات تو وبلاگ باز نمیشه تا شاهد تمام این قضایا باشی ووروجک مامانی niniweblog.com

 

پسندها (1)

نظرات (0)