روز پدر
به نام خدای بزرگ و مهربون
امروز شنبه 12 اردیبهشت ماه از سال 1394
سلام تربچه فینقیلی مامان
امروز و بهونه کردم تا بیام از کارهای جدیدت بگم از شیطونیات و دلبری کردنات
جیگر مامان ماه به ماه بزرگ تر و شیرین تر میشی و هر روز و هر ثانیه یه ادا یا یه حرکت جدید در میاری که من وبابایی رو بیشتر دیوونه ی خودت میکنی
از هر ثانیه به ثانیه زندگیت عکس میگرفتیم فقط کار و زندگیمون شده بود بازی کردن با گل دختر نازمون
از هر کاری که باعث بشه خنده رو لبهات بیاد دریغ نمیکردیم آخه خنده تو باعث دلخوشی من و بابا حسام میشد کلی عشق میکردیم واسه تک دختر نانازمون .
به خاطر اینکه تو بزرگترین شانس زندگی من و بابایی خوشـــــــــــــــــــــــــــــــگلکـــــــــــــــــــــــــــــــــــم
یکی از وسایل سرگرم کننده ای که تو عاشقش بودی آینه بود وقتی جلوی آینه میگرفتمت همه ی چشمات و باز میکردی و تو آینه نگا میکردی شاید از دیدن خودت تو آینه تعجب میکردی یا فک میکردی که یه نی نی دیگست و میخواستی باهاش بازی کنی نمیدونم ولی هر چی بود من که عاشق این صحنه بودم .
شاید وقتی که بزرگتر شدی به این طرز فکر و اداهات خنده ات بگیره من که خودم غش میرفتم واسه این کارای تو عسلم
آخ که مامانی فدای اون مغز کوچولوی دخملش بشه
جاهایی رو که جدید میرفتی همچین دور و اطرافت و با دقت نگا میکردی که انگار داری اون مکان ها رو کشف میکنی نسبت به محیط های جدید خیلی کنجکاو بودی عزیزکـــــــم
یکی دیگه از سرگرمیامون با دختر گلم ماساژ دادنت بود هم چین آروم و مظلوم میخوابیدی که من کیف میکردم توام که قربونش برم همچین کم حال نمیکردی ولی صد حیف که عکسات تو وبلاگ باز نمیشه تا شاهد تمام این قضایا باشی ووروجک مامانی