، تا این لحظه: 50 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره

خاطرات شیرین آتاناز من

اخرین روزهای دونفری من و بابایی

1393/12/28 13:08
نویسنده : مامان نسرین
138 بازدید
اشتراک گذاری

 

به نام خدای بزرگ و مهربون

niniweblog.com

شنبه 11 بهمن ماه از سال 1393

سلام خوشگل ماماني  niniweblog.com

چه خبر جات خيلي تنگ شده آره ؟!

امروز با بابایی و عزیز جون رفته بودم دکتر واسه تاریخ زایمانم و روز کنترلم بود دکتر که معاینم کرد واسه 5 اسفند ماه وقت داد . عزيزم فقط سه هفته تا به آغوش كشيدنت مونده .

اين آخرين روزهای2 نفري من وبابا است خداي مهربون تورو به ما داد وقراره خيلي زود به جمع 2نفره وعاشقونه ما اضافه بشي .niniweblog.com

 منو بابا خيلي بي قراريم حتي ثانيه ها هم دير ميگذرند . از خدا ميخوام فقط سالم باشي از يه طرف خيلي خوشحالم كه این روزا داره تموم میشه .niniweblog.com

از طرفي هم دلم براي تكون خوردن وشيطونيهات تو شكمم تنگ ميشه . واي فداي فندوق كوچولوي خودم بشم فكر اينكه قراره به زودي ببينمت قند تو دلم آب ميشه عزيز مامان براي ديدنت لحظه هارو ميشمارم  .

اون بدن كوچولوت رو تو آغوشم بگيرم وهزاران بار از فرق سر تا نوک انگشتهات رو ببوسم

خدايا فقط ازت ميخوام ثمرعشق من و همسر مهربونم رو برامون حفظ كني و سالم و سلامت باشه .niniweblog.com

آمين

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)