اخرین روزهای دونفری من و بابایی
به نام خدای بزرگ و مهربون
شنبه 11 بهمن ماه از سال 1393
سلام خوشگل ماماني
چه خبر جات خيلي تنگ شده آره ؟!
امروز با بابایی و عزیز جون رفته بودم دکتر واسه تاریخ زایمانم و روز کنترلم بود دکتر که معاینم کرد واسه 5 اسفند ماه وقت داد . عزيزم فقط سه هفته تا به آغوش كشيدنت مونده .
اين آخرين روزهای2 نفري من وبابا است خداي مهربون تورو به ما داد وقراره خيلي زود به جمع 2نفره وعاشقونه ما اضافه بشي .
منو بابا خيلي بي قراريم حتي ثانيه ها هم دير ميگذرند . از خدا ميخوام فقط سالم باشي از يه طرف خيلي خوشحالم كه این روزا داره تموم میشه .
از طرفي هم دلم براي تكون خوردن وشيطونيهات تو شكمم تنگ ميشه . واي فداي فندوق كوچولوي خودم بشم فكر اينكه قراره به زودي ببينمت قند تو دلم آب ميشه عزيز مامان براي ديدنت لحظه هارو ميشمارم .
اون بدن كوچولوت رو تو آغوشم بگيرم وهزاران بار از فرق سر تا نوک انگشتهات رو ببوسم
خدايا فقط ازت ميخوام ثمرعشق من و همسر مهربونم رو برامون حفظ كني و سالم و سلامت باشه .
آمين