، تا این لحظه: 50 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره

خاطرات شیرین آتاناز من

اولین روز ژارک رفتنت

1394/5/12 20:06
نویسنده : مامان نسرین
131 بازدید
اشتراک گذاری

 

به نام خدای بزرگ و مهربون

niniweblog.com

روز پنج شنبه 31 اردیبهشت ماه از سال 1394

سلام به روی ماه پاکترین و زیباترین فرشته خدا niniweblog.com

آتاناز نازنینم مامان رو ببخش این چند وقت برات ننوشتم چون خیلی درگیر کارات هستم و وقت نمیکنم بیام بنویسم niniweblog.comniniweblog.comniniweblog.com

عزیز دلم تو این سه ماهی که وارد دنیای ما شدی زندگی من و بابا  تغیرات زیادی کرده .

عزیز مامان از هر جهت به هم دیگه وابسته شده بودیم شیر دادن –پوشک عوض کردن – حتی آروم کردنت و گرم نگه داشتنت .

اون اوایل از خودم میپرسیدم که میتونم از عهده کارات بربیام یا نه؟ هر چی بیشتر سرگرم و درگیر کارات میشدم بیشتر مسلط تر بودم تو کارای روزمره مون .

ولی بعد از گذشت چند ماه تقریبا یه مامان باتجربه هستم و امروز اولین روزی بود که با همدیگه رفتیم پارک niniweblog.com

قبلانا اصلا فک نمیکردم که نقش مادر این همه سخت و پر مسِولیت باشه گاهی وقتا احساس میکردم که تموم انرژیم و دارم از دست میدم . مخصوصا ماههای اول که هنوز بی تجربه بودم چون پشت سر هم با مشکلات جدید روبه رو میشدم باید اینم اعتراف کنم که دست عزیز جون و بابایی هم درد نکنه که کلی کمک دستم هستن و هوام و دارن

 niniweblog.comعــــــــــــــــــــــاااااااااااااااااشقـــــــــــــــــشونـــــــــــــــــــــــــم niniweblog.com

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)