اولین تابستون دختر گلم
به نام خدای بزرگ و مهربون
روز دوشنبه 1 تیر ماه از سال 1394
سلامی به گرمی روزهای گرم تابستانی که اینروزها داریم از لحظاتش لذت میبریم و خدامون رو شکر مینیم!
یادش به خیر یه زمانی روزانه مینوشتیم و بعد شد هفته نامه و ماهنامه و الان خیلی زور بزنیم میشه فصلنامه!
عزیز دلم خیلی وقت نمیکنم بیام خاطراتت و بنویسم ولی هر طور هست یه کوچولو از کارایی که الان میکنی و مینویسم ...
اوایل که خیلی ترسو بودیم یک لحظه گریه میکردی هول میشدیم ودست وپامونو گم میکردیم
ولی الان خیلی صبور شدیم و به وجود پاک و نازنینت عادت کردیم فرشته کوچولوی شیرینم
تو این مدت هزار ماشاالله خیلی تغییر کردی حسابی شیطون شدی
الان دیگه باصدای بلند میخندی وای که خنده هات منو دیونه میکنه
وای وقتی برای اولین بار با صدای بلند خندیدی من داشتم باهات بازی میکردم شب بود و تو یهو با صدای بلند خندیدی من از خوشحالی جیغ میزدم دستم و جلو دهنم گرفته بودم که نترسی و بابا حسام هم داشت از خوشحالی بال در میاورد
طفلک بابا که دیگه هلاکته عزیزم تو بهترین بهترین بهترین بابای دنیا رو داری
البته باید به منو بابا حسام حق بدی ااخه خیلی ناز و شیرینی
راستی دیشب تو دست و پای فندق کوچولومون حنا گذاشتیم آخه میگن اولین تابستون دخترمون هست واسه اینکه خیلی گرما رو حس نکنی واست حنا میزاریم ناز گلـــــــــکم خیلی خوشگل شده بود پرنسس مامانی