سفر عمه جونا به مشهد
به نام خدای بزرگ و مهربون
روز شنبه 23 خرداد ماه از سال 1394
سلام کنجد کوچولوی من
مثل یه گنجشک کوچیک آروم بخواب مهربونـــــم
چشمـــــاتو روهم بذار من اینجا بیدار میمونــــــــم
کابوس رو زندون میکنم ،خواب بد رو میسوزونـــم
حــافظ خواب تو میشـیـــم من و خدای مهربونــــــم
چشماتـــــو فردا میبینم خوب بخوابی آسمونــــــم
عزیز مامان امروز بردمت پیش دکترت آقای پورمقدم قد و وزنت و چک کرد نسبت به سنت خیلی کم وزن بودی
آخی عسل مامان خیلی کوچولو موچولو بودی به خاطر همین واست شیر خشک تجویز کرد و از این روز به بعد همراه با شیر خودم بهت شیر خشک هم میدادیم قرار شد که یه ماه دیگه دوباره ببرمت تا نتیجه رو ببینه
راستی یه خبر دیگه هم اینه که عمه هانی اینا امروز با زن عمو و دختر عمو غزل رفتن مشهد واسه زیارت امام رضا ولی قسمت ما نشد که با اونا بریم یا شایدم امام رضا ما رو نطلبید ایشالا که تو یه فرصت بهتر با بابا حسام میریم .
یکی دیگه از پیشرفتات تو این ماه غلت زدنت بود گلکم امروز از حالت خوابیده غلت میزدی و روی سینه ات می افتادی .با آب دهنت حباب درست میکردی و عاشق حموم کردن بودی مخصوصا که هوا هم به شدت گرم شده بود و هر دو روز یه بار میبردیمت حموم . تو ماههای اول با عزیز جون میبردمت خودم نمیتونستم تنهایی ببرمت میترسیدم از دستم لیز بخوری و بیافتی عروسکــــــــــم