، تا این لحظه: 50 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره

خاطرات شیرین آتاناز من

سفر عمه جونا به مشهد

1394/5/12 23:09
نویسنده : مامان نسرین
129 بازدید
اشتراک گذاری

 

به نام خدای بزرگ و مهربون

niniweblog.com

روز شنبه 23 خرداد ماه از سال 1394

سلام کنجد کوچولوی من niniweblog.com

مثل یه گنجشک کوچیک آروم بخواب مهربونـــــم

چشمـــــاتو روهم بذار من اینجا بیدار میمونــــــــم

کابوس رو زندون میکنم ،خواب بد رو میسوزونـــم

حــافظ خواب تو میشـیـــم من و خدای مهربونــــــم

چشماتـــــو فردا میبینم خوب بخوابی آسمونــــــم

 

عزیز مامان امروز بردمت پیش دکترت آقای پورمقدم قد و وزنت و چک کرد نسبت به سنت خیلی کم وزن بودی 

آخی عسل مامان خیلی کوچولو موچولو بودی به خاطر همین واست شیر خشک تجویز کرد و از این روز به بعد همراه با شیر خودم بهت شیر خشک هم میدادیم قرار شد که یه ماه دیگه دوباره ببرمت تا نتیجه رو ببینه niniweblog.com

راستی یه خبر دیگه هم اینه که عمه هانی اینا امروز با زن عمو و دختر عمو غزل رفتن مشهد واسه زیارت امام رضا ولی قسمت ما نشد که با اونا بریم یا شایدم امام رضا ما رو نطلبید ایشالا که تو یه فرصت بهتر با بابا حسام میریم .

یکی دیگه از پیشرفتات تو این ماه غلت زدنت بود گلکم امروز از حالت خوابیده غلت میزدی و روی سینه ات می افتادی .با آب دهنت حباب درست میکردی و عاشق حموم کردن بودی مخصوصا که هوا هم به شدت گرم شده بود و هر دو روز یه بار میبردیمت حموم . تو ماههای اول با عزیز جون میبردمت خودم نمیتونستم تنهایی ببرمت میترسیدم از دستم لیز بخوری و بیافتی عروسکــــــــــم niniweblog.com

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)