دهم آیسا کوچولو
به نام خدای بزرگ و مهربون
روز شنبه 27 مرداد ماه از سال 1394
امرزو به گفته مورخان شیرین سخن 27 مرداد میباشد
امروز حالمان بسی خوب است لا اقل از دیروز و اونهمه نگرانی و غم و دلتنگی بهترم!
خدا رو بسی سپاس که رحمت اش را شامل حال این بنده حقیر کرد!
راستش
میخواستم یکم چرت و پرت اینجا بنویسم اما نمیدونم چرا نشد ولی الان میخوام از آیسا کوچولو بگم ...
آیسا کوچولوی 10 روزه...
آیسا دختر خالمه که تازه به دنیا اومده
یه دختر عسلی و ناز
امروزم جشن دهم آیسا جون بود که همگی اونجا دعوت بودیم
بابایی که اومد حاظر شدیم و با دخمل کوچولوی خوش تیپمون راهی تالار شدیم .
حالا دیروز من و دخترکم ... و ساعتها من و آتاناز تنها باهم بودیم ... من و اون چشمهای درشت نازش که زل میزنه تو چشمام و انگار داره تا اعماق وجودم رو کشف میکنه...
باهات که حرف میزنیم انگاری که از ته دل داری میخندی ... ریسه میری عزیزکـــــــــــــــــــــــــــم
وقتی فوت میکنیم تو صورتت نمیدونین چه حالی داری غش میکنی از خنده ...
عااااااااشقتــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم ملوسکـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
من و بابایی
یه دنیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا می خوایمـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت