یه سری از پیشرفت های دخترکم
به نام خدای بزرگ و مهربون
روز پنج شنبه 29 مرداد ماه از سال 1394
سلام عشق مامان
حسابی وقتم رو پرکردی خانومی
عروســـــــــــــک کوچولوی من اینقدر شیرین شدی که یه لحظه هم نمیتونیم ازت دست بکشیم
حسابی شیطون شدی هزار ماشاءالله یک لحظه جا هم بند نیستی
بابا که از سر کار برمیگشت براش ذوق میکردی بابایی هم که بیشتر از من دیونته عزیزم
خب نفسم بریم سر اصل مطلب همین الانه که بیداری بشی دیگه نمیزاری بنویسم فدات بشم
آتی کوچولوی عزیزم کم کم بزرگ شده بودی و
خیلی چیزا رو میفهمیدی دیگه جرات نداشتیم جلو چشمت چیزی بخوریم اینقدر نگاه میکردی
که کوفتمون میشد اول که بهت غذا دادم کلی کیف کردی ولی بلد نبودی بخوری
ولی کم کم یاد گرفتی الان تنوع غذات بیشتر شده .
تازگیا نمیتونستی آب دهنت و جم کنی هر لحظه از گوشه ی دهنت سرازیر میشد فک کنم یواش یواش باید منتظر مرواریدات باشیم فندق کوچولوی من
چند تا از پیشرفت هاتم اینه که :
یاد گرفتی بای بای کنی
دست بزنی
به کارتون توجه کنی وقتی برنامه کودک نشون میده نگاه میکنی
آهنگ شاد میشنوی فوری خودتو تکون میدی و می رقصی ...البته تو حالت چهار دست و پا عقب و جلو میری
گوشی رو دستت میدیم فوری میبری تو دهنت ...
کنترل تلوزیون که دایما تو دهنتون هستش کامل لیس میزنی و خیسش میکنی
از شش ماهگی چهار دست وپا راه میری به هرچیزی برسی بهش دست میگیری زانوهات و بلند میکنی و میخوای که بلند شی ولی نمیتونی و با کله میخوری زمین و کلی گریه میکنی
عزیزکـــــــــــــــــــــــــــــــم عاشق این تغییراتم
هر روز با شوق و ذوق به خاطر دیدن روی ماهت و صدای قشنگت صبحمون و شب میکنیم و شبمون و به صبح میرسونیم
یه دنیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا میخوامـــــــــــــــــــــــــــــــت آتــــــــــــانــــــــــــازم