، تا این لحظه: 50 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره

خاطرات شیرین آتاناز من

یه سری از پیشرفت های دخترکم

1394/7/3 12:26
نویسنده : مامان نسرین
109 بازدید
اشتراک گذاری

 

به نام خدای بزرگ و مهربون

niniweblog.com

روز پنج شنبه 29 مرداد ماه از سال 1394

سلام عشق مامان Hello

حسابی وقتم رو پرکردی خانومی

عروســـــــــــــک کوچولوی من اینقدر شیرین شدی که یه لحظه هم نمیتونیم ازت دست بکشیم

حسابی شیطون شدی هزار ماشاءالله یک لحظه جا هم بند نیستی niniweblog.com

بابا که از سر کار برمیگشت براش ذوق میکردی بابایی هم که بیشتر از من دیونته عزیزم

خب نفسم بریم سر اصل مطلب همین الانه که بیداری بشی دیگه نمیزاری بنویسم فدات بشم

آتی کوچولوی عزیزم کم کم بزرگ شده بودی و

خیلی چیزا رو میفهمیدی دیگه جرات نداشتیم جلو چشمت چیزی بخوریم اینقدر نگاه میکردی

که کوفتمون میشد اول که بهت غذا دادم کلی کیف کردی ولی بلد نبودی بخوری

 ولی کم کم یاد گرفتی الان تنوع غذات بیشتر شده .

تازگیا نمیتونستی آب دهنت و جم کنی هر لحظه از گوشه ی دهنت سرازیر میشد فک کنم یواش یواش باید منتظر مرواریدات باشیم فندق کوچولوی من

چند تا از پیشرفت هاتم اینه که :

یاد گرفتی بای بای کنی niniweblog.com

 دست بزنی   niniweblog.com

 به کارتون توجه کنی وقتی برنامه کودک نشون میده نگاه میکنی niniweblog.com

آهنگ شاد میشنویniniweblog.com فوری خودتو تکون میدی و می رقصی ...niniweblog.comالبته تو حالت چهار دست و پا عقب و جلو میری

گوشی رو دستت میدیم فوری میبری تو دهنت ...

کنترل تلوزیون که دایما تو دهنتون هستش کامل لیس میزنی و خیسش میکنی niniweblog.com

از شش ماهگی چهار دست وپا راه میری به هرچیزی برسی بهش دست میگیری زانوهات و بلند میکنی و میخوای که بلند شی ولی نمیتونی و با کله میخوری زمین و کلی گریه میکنی niniweblog.com

عزیزکـــــــــــــــــــــــــــــــم عاشق این تغییراتم

هر روز با شوق و ذوق به خاطر دیدن روی ماهت و صدای قشنگت صبحمون و شب میکنیم و شبمون و به صبح میرسونیم

یه دنیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا میخوامـــــــــــــــــــــــــــــــت آتــــــــــــانــــــــــــازم

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)