، تا این لحظه: 50 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره

خاطرات شیرین آتاناز من

سرماخوردگی آتاناز جون

1395/5/17 19:35
نویسنده : مامان نسرین
128 بازدید
اشتراک گذاری

 

به نام خدای بزرگ و مهربون

niniweblog.com

روز پنجشنبه 26 آذر ماه از سال 1394 است.

سلام دختر قشنگم

عروسک شیرینم شاید ندونی که تموم زندگی مامان و بابا شدی niniweblog.com

خنده رو فقط بازیگوشی های کودکانت و خنده های شیرینت رو لبمون میاره

با سرما خوردن و بی حالیات حال درست و حسابی تو خونه نبود و شاید باورت نشه اما چندین بار اشک مامان و بابا رو در آوردی

وقتایی که میخواستم دماغت و تمیز کنم نمیذاشتی و مقاومت نشون میدادی منم واست این شعر و میخوندم و خوشت میومد و میخندیدی : فینی فینی فنجان ایچی دولی مرجان

دیدن سخت نفس کشیدنت و تب و بی خوابیات و سرفه های سخت برامون تجربه سختی بود . تو این چند روز بارها از خدا خواستم هیچ بچه ای مریض نشه چون دیدن فرشته های کوچولو که فقط باید بخندن و بازی کنن تو بستر بیماری برای هر کسی سخته چه برسه به پدر و مادر

عزیزکـــــــم امروز با هم شعر اتل متل یه مورچه رو خوندیم و بهت یاد دادم ولی فقط اَ اَ اَ

میکردی و اینم میشد همراهی شما با مامانی

تازگیا یاد گرفته بودی از پشت در به مامانی اجی میکردی یا پتو رو جلوی صورتت میگرفتی و زود میکشیدی و اَاااجی ااَجی میکردی عروســـــــــــــکم یکی دیگه از کارهات هم این بود که بهمون چشمک میزدی فدااات شم .

niniweblog.com

اتل متل یه مورچه      ـــــ     قدم می زد تو کوچه

اومد یه کفش ولگرد    ـــــ     پای اونو لگد کرد

مورچه پا شکسته     ـــــ     راه نمی ره نشسته

با برگی پاشو بسته ـــــ     نمی تونه کار کنه

دونه هارو بار کنه    ـــــ     تو لونه انبار کنه

مورچه جونم تو ماهی     ـــــ     عیب نداره سیاهی

خوب بشه پات الهی ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)