دومین سال روز مادر
به نام خدای بزرگ و مهربون
روز چهارشنبه 11 فروردین ماه از سال 1395 است.
سلام تربچه فینقیلی من
امروز بدجوری دلم هوای عزیز جون رو کرده.. با اینکه این روز یه جورایی بهانه است ولی
دوست داشتم امروز رو کنارش بودم.. آرزوی سلامتی و دل خوش براش دارم
آتانازجون من, خیلی وقت بود که میخواستم یه جشن دندونی برات بگیرم که همه
باشن.. نشد که نشد!!
احتمالا هفته بعد به بهانه سالگرد ازدواجمون برات یه جشن تولد و آش دندونی کوچولو بگیریم که از یک ماه پیش دارم لیست مهمونامون و مینویسم . دوس دارم واست یه یادگاری و خاطره خوبی بمونه !!!
امسالــــــــم دومین سالی که روز مادر و با هم و در کنار هم جشن میگیریم
دخترم آرام آرام قد میکشد و من در سایه ی امن صداقت ناب کودکانه اش بزرگ
میشوم.
او می رقصد و من آرام آرام نوای کودکانه اش را زمزمه میکنم.
او میخندد و من از شوق حضورش اشک می ریزم.
او در آغوشم آرام میگیرد و من تا صبح از آرامشش آرام میشوم.
او بازی میکند و من شادمانه آنقدر مینگرمش تا چشمانم جز او هیچ نبیند.
او حرف میزند به زبانی که کسی جز من نمیفهمدش .
طبیعت را حس میکند. . . خدا را می بوید و من . . . کودکانه در سایه ی بزرگیش
پنهان میشوم
تا از گرمای دست نوازش غیب بی بهره نمانم.
این روزهای من پر است از دخترم
این روزهای من روزهای عجیبیست روزهای بی وقتی
روزهایی که شبش چه زود فرا میرسد و شب هایی که نخوابیده زود صبح میشود
و شب و روزهایی که با بزرگ شدن دخترم میگذرد
وخدایی که این نزدیکی هاست تا بتوانم مراقب دخترم باشم .