سوراخ کردن گوش آتاناز
به نام خدای بزرگ و مهربون
چهارشنبه 27 اسفند ماه از سال 1393
سلام عزیز دل مامان وبابا
میگویند آغاز نو شدن آغاز تازه شدن بهار است اما برای ما روز میلاد تو سر آغاز فصلی دگر از زندگیست
روز میلاد تو برای من وبابا یه روز تکرار نشدنیست .
دختر قشنگم امروز برديمت دکتر گوشاي كوچولوت رو سوراخ كرديم یه خورده هم سرماخوردگی داشتی و دماغت گرفته بود
اقای دکتر از من خواست که از اتاق برم بیرون به عزیز جون گفت راست تو بغلت نگهش دار و چونه ات رو بذار روسرش تكون نخوره تو اون لحظه چشماي قشنگت رو باز كردي و يه لبخند خوشكل زدي وميخواستي حرف بزني لبهات رو جمع ميكردي و اغ ميگفتي ما هم به تو ميخنديديم اون لحظه چقدر بامزه شده بودی نميدونستي چه بلايي ميخواستيم سرت بياريم
همين كه گوشت رو سوراخ كرد يه جيغ بلند
كشيدي زدي زيرگريه جيگرم كباب شد خلاصه مكافاتي بود كه نگو!
از پشت در که صدات و شنیدم دیگه نتونستم خودم و نگه دارم چشام پر از اشک شده بود ببخشید مامانی اگه اذیت شدی .
شير ميخواستي مجبور شدم اونجا بهت شير بدم حالا مگه ول كن بودي
بعدش اومديم خونه و تا بعد اظهر منو اذيت كردي فدات بشم درد داشتي ولی در عوض یه عالمه خوشگل تر شدی نفسم
بابایی که کلی کیف میکرد واسه دخمل ناناسمون .
مباركت باشه عشق مامان