، تا این لحظه: 50 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره

خاطرات شیرین آتاناز من

تولد یک سالگی غزل

1395/3/6 13:44
نویسنده : مامان نسرین
96 بازدید
اشتراک گذاری

 

به نام خدای بزرگ و مهربون

niniweblog.com

روز پنجشنبه 23 مهر ماه از سال 1394 است.

سلام آتاناز گلــــم       

خوشگل مامان خبر خوب امروز تولد یک سالگی دختر عمو غزل بود که زن عمو یه جشن خودمانی گرفته بود چون امروز اول محرم حساب میشد .

غزل خانومی یک ساله شد آتاناز خانوم ما هم تو تولد غزلی 7 ماه و 18 روزه بودی .

عزیز مامان خیلی مستقل تر از قبلنا شده بودی دیگه میتونستی شیشه شیرت و خودت تو دست بگیری و شیرت و بخوری .

وقتی روی پاهات می ذاشتمت یکی دو قدم پاهات و می آوردی جلو .

 الان دیگه اطرافیانت و خوب خوب خوب میشناختی غریبه و آشنا رو از هم تشخیص میدادی با غریبه ها خیلی دوست نمیشدی واسشون نمیخندیدی  .

مامانی که از بیرون می اومد زل میزدی تو چشمام و میخندیدی برای بابایی که غش و ضعف می رفتی شیطون بلای من .

سیب زمینی آبپز و خیلی دوس داشتی از ماکارونی و هویج آبپز شده هم خوشت میاد ولی به شرطی که جلوی دستت باشه و خودت از تو بشقاب برداری و بخوری در اون صورت هم با کلی کثیف کاری به این ور و اون ور مالیدن و در آخر به صورتت میمالوندی و بعد میل میکردی .

موقع غذا خوردن خیلی ورجه وورجه میکردی به خاطر همین تو صندلی بلندت مینشستی و غدات رو هم کنارت میذاشتم و شروع میکردی یواش یواش میخوردی و صدات هم در نمیومد نه مامانی بود و نه بابایی بلافاصله بعد اینکه غذات و خوردی و گشنگی رفع شد پاهات و میکوبیدی به کنار صندلی و جیغ میزدی و مَ مَ مَ مَ میکردی یعنی بیاین من و بردارین .

منم میومدم با یه بوس خوشگل بغلت میکردم و آبت و میدادم می خوردی و باز وقت لالا کردنت که میشد صدای خانومی در می اومد و بد اخلاقی شروع میشد و دوباره با هزار مکافات میخوابیدی .

با همه ی این اوصاف مامان نسرین و بابا حسام عاشقته

تو شـــــــــیرینی زندگــــــــی مــا هستـــــــــی آتــانـــازیـــــــم

totalgifs.com cute_love gif gif 296.gif

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)