، تا این لحظه: 50 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره

خاطرات شیرین آتاناز من

اولین تلاش برای ایستادن

1395/3/9 0:27
نویسنده : مامان نسرین
111 بازدید
اشتراک گذاری

 

به نام خدای بزرگ و مهربون

niniweblog.com

روز پنجشنبه 28 آبان ماه از سال 1394 است.

سلام تنها فرشته زندگیم 

امروز وقتی که فرشته کوچولوی ما 8 ماه و 23 روز از زمینی شدنش گذشته بود با کمک دستهاش از زمین بلند شد و 2-3 ثانیه بدون کمک از هیچ جاندار و بی جانی روی پاهای قشنگش وایستاد!!!! یه نیمچه قری هم داد که خوشحالی من و بابایی رو کامل کرده باشه

حالا بزن اون دست قشنگرو به افتخار جوجه خوشگل ما 

 عزیز مامان خیلی خیلی دوستت دارم خیلی ناااازی نـــــانـــــــــاز مـــامـــــــان

تو ماه منی دخترکــــــم نمیدونم چطوری بهت ثابت کنم ولی واقعا که میمیرم برات عروسکــم خیلی شیرینی همین که تو چشمام نگاه میکنی و واسم میخندی یه عالمه عشق میکنم .

از اینکه این چند ماه وقتم و واست صرف کردم کــــلی احساس سرور و شادی و رضایت دارم.

هر روز صبح با حوصله از خواب بیدار میشم و واست صبحونه و ناهار و شام درست میکنم هر روز یه منوی جدید برای سلطان خونه ی ما آتاناز خانوم

یک به یک روزهار و میشمارم که بزرگـــــــتر بشی و خودت واسم یه منو خوشگل بنویسی تا مامانی هم واست انجام بده جـــــــــــــــونم .

بعضی از غذاهات و خیلی دوست داشتی و با اشتها و ملچ و ملوچ کردن میخوردی کیف میکردی ولی وااای به روزی که خوشت نمیومد همه ی غذاهار و پوف میکردی و از دهنت میریختی بیرون منم تا یک هفته از اون غذا بهت نمیدادم .

خلاصه بگم که عاشق لگن و سبد آشپزخونه بودی بیشتر از اسباب بازیات با لوازم آشپزخونه بازی میکردی فک کنم بزرگ شدی کدبانویی میشی واسه خودت شوهرت که بهت افتخار میکنه خانوم کوچولوی من .

از تو گل خونه ذنیا نازنین تو شدی گل ما

totalgifs.com princesas gif gif 28.gif

پسندها (1)

نظرات (0)