سالگرد اولیــــــــــــن تولدت
به نام خدای بزرگ و مهربون
روز چهارشنبه 5 اسفند ماه از سال 1394 است.
سلام فرشته کوچولوی مامانی
سحرگاه 5-12-93 همچون فرشته ای آمدی و با آمدنت معنی زندگی را شناختیم
معنی عشق و محبت
با آمدنت خدا را شناختیم و با تمام وجود حس کردیم که دوستمان دارد
زیرا نعمتی چون تو را به ما ارزانی داشته
روزهایمان طلایی اند با حضور تو
سلامتی و رسیدنت به اوج را از خداوند متعال خواستاریم
مامان - بابا
روزی که باهات از بیمارستان برمیگشتیم خونه تصور اینکه فقط ظرف چند ماه دیگه اولین سالگرد تولدت و جشن بگیریم به نظرمون غیرممکن می رسید ...
ولی امروز یک سال از روز به دنیا اومدنت میگذره و تو به مرور جلوی چشم من و بابا - بزرگ و بزرگ تر شدی یواش یواش دور و برت و شناختی و دندون در آوردی راه رفتی حرف زدی و الانم که واسه خودت خانوم شدی .
الان که یک سال از اون روزا میگذره از خودم میپرسم که چطور تونستم طی هفته ها و ماهها با این مشکلات کنار بیام البته اینم بگم که دست تنها اصلا نمیتونستم همکاری و دلگرمی بابا حسام و همه ی محبتاش و هیچ وقت فراموش نمیکنم که پا به پای من تا صبح بیدار بود و اصلا نمیذاشت یه لحظه خستگی و حس کنم
دختر نازنینم در طی این چند سال تمام اتفاقات و خاطراتمون و نوشتم ایشالا وقتی که بزرگتر شدی این نوشته ها رو بخونی و ببینی که چه روزهایی به من و بابات گذشته و چطور در انتظار به دنیا اومدنت بودیم و چه روزهایی بر ما گذشت و چطور با اشتیاق بزرگت کردیم و به این سن رسوندیمت
تا امروز که از تمام اتفاقات زندگیمون راضی بودیم و از هر حرکت و پیشرفت جدیدت لذت بردیم و خواهیم برد
چیزی که بی صبرانه منتظرش بودیم اولین سال تولد دخترمون لحظه ای جذاب و شیرین ....
لحظه ی فوت کردن شمع ها و خوردن شیرین ترین کیک دنیاااااااااااااااااااااا