، تا این لحظه: 50 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره

خاطرات شیرین آتاناز من

واکسن دو ماهگی

  به نام خدای بزرگ و مهربون امروز سه شنبه 8 اردیبهشت ماه از سال 1394 عزيزمامان الان كه اين مطلب رو ميذارم2 ماه و 3 روزت است تازه واكسن دو ماهگيت رو زديم بماند كه چه جيغ و دادی راه انداختی الهی فدات بشم عصركمی اذيت كردی شكرخدا خوب بودی وتب نكردی البته خيلی مواظبت بوديم عزيزم از روز به دنیا اومدنت تا الان که وارد سه ماهگی شدی کلی تغییر کردی هم از لحاظ قد و وزنت هم از لحاظ هوشیاریت دیگه کامل غریبه و آشنا رو از هم تشخیص میدادی   دختر گلمون کلی پیشرفت کرده بودی مرکز بهداشت هم که میبردمت واسه کنترل طبق نمودار همه ی توانایی هات و نشونمون میدادن ماشالا خیلی فعال بودی فندق کوچولوی من از این ماه به بعد ب...
8 مرداد 1394

دومین ماهگرد

  به نام خدای بزرگ و مهربون امروز شنبه 5 اردیبهشت ماه از سال 1394   آن هنگام که تو را در آغوش دارم   چنان که گویی دنیا را در مشت دارم   من با تو خودم را خوشبخت ترین آدم دنیا میدانم   و   با این حس نفس میکشم   راه میروم   میخوابم   عزیزکــــــــــــــــــــــــــــم     دومـــــــــین ماهــــــــگردت مبـارکــــــــــــــــ دنیــــــــــــــــــای مـــــــــن     ...
8 مرداد 1394

اولین مسافرت

  به نام خدای بزرگ و مهربون امروز جمعه 28 فروردین ماه از سال 1394 سلام گل ناز و خوشگلم امروز قراره به امید خدا اولین سفرت رو بری می خوایم با عزیز جون اینا و البته من و بابا بریم خونه عمو مرتضی یه مسافرت یک روزه . فقط امیدوارم که دختر عزیزم تو راه اذیت نشه . عزیزه دلم نمی دونم چرا هر چی بیشتر میگذره من و بابا بیشتر عاشقت میشیم انگار رفته رفته عشق و علاقمون شدیدتر میشه امیدوارم لیاقت داشته باشم که مامان یه فرشته پاک و معصوم باشم .. نمی دونم چرا از وقتی که به دنیا اومدی و خودم مامان شدم مامانم و خیلــــی بیشتر از قبل دوست دارم (قبلا خیلی خیلی دوستش داشتم اما الان خیلی بیشتــــــــــــــــــره) ا...
8 مرداد 1394

پیشرفت های دخترکم

  به نام خدای بزرگ و مهربون امروز سه شنبه 25 فروردین ماه از سال 1394 سلام کنجد کوچولوی مامان چون بدنت درون رحم به صورت خمیده قرار میگیره ، به خاطر همین تا مدتی بدنت خمیده به نظر میرسید و دستها و پاهات به صورت کاملا کشیده قرار نمیگرفت ولی از این به بعد دیگه دوران نوزادیت تموم شده و دختر گلمون یک شیرخوار محسوب می شی . شبا وقتی با خواب آلودگی بیدار میشم و خیـــــــــــــــــــــــــــلی خسته ام خودم و برای اون لحظه ای که  پاداش مراقبتهای عاشقانه ما رو با یک لبخند شاد البته با دهانی بی دندان که فقط و فقط برای مامانی و باباست آماده میکردم حتی اگر بدترین شب و هم گذرانده بودیم، این لبخند قلب ما رو آب میکرد. د...
8 مرداد 1394

دومین سالگرد ازدواجمون و اولین سال مادر شدنم

  به نام خدای بزرگ و مهربون روز جمعه 21 فروردین ماه از سال 1394 است. سلام به پاكترين معجزه خدا امروز روز مادر است و اولین سال مادر شدن منه و یه دختر خوشگل از خدا هدیه گرفتم امسال اولین تبریک روز مادر و از طرف تو و بابایی گرفتم راستی عزیز مامان امروز مصادف بود با سالگرد ازدواج من و بابا حسام 21 فروردین سال 92 ساعت 10 شب با هم عقد کرده بودیم . بابا حسام زحمت کشیده بود واسم یه کیک خیلی خوشگل سفارش داده بود که کلی سورپرایز شدم . انشالله سال دیگه که بزرگتر شدی این روز و با هم دیگه جشن میگیریم یه عاااااااااااااااااااااااااااااااااالــــــــــــــمه میخواااااااااااااااااامــــــــــــــت مــــــــــــــامــــ...
4 مرداد 1394

بدون عنوان

  به نام خدای بزرگ و مهربون روز شنبه 15 فروردین ماه از سال 1394 است. سلام جوجه پر طلایی مامان نميدونم از كجا برات بگم اين 40 روز برام مثل 40سال بود اينقدر حرف دارم كه نميرسم همه اش رو بنويسم . آتاناز عزیزم امروز با عزیز جووون برديمت مركز بهداشت براي قد و وزن خدا روشكر چهار كيلو و صدگرم شده بودي قدت 53 دورسر 39 سانت بود .  خوشگل من تو اين مدتي كه به دنيا اومدي همه زندگيم زير و رو شده اولش بهت عادت نكرده بودم تمام كارهام بهم ريخته بود نميتونستم هيچ كاری بكنم از اينكه خونه آشفته بود نميتونستم غذا درست كنم و حموم برم يا كارای ديگه ای بكنم كلافه ميشدم همش به بابا گير ميدادم احساس ميكنم اونم از دست غرغر...
4 مرداد 1394

اولین سیزده بدر آتاناز

  به نام خدای بزرگ و مهربون  پنج شنبه 13 فروردین ماه از سال 1394 سلام آتاناز قشنگ و نازم دختر ناز و قشنگم همدم فردای بابا  سر بزار رو سینه من حرف بزن برای بابا              این تویی شعر تولد تویی آوازی دوباره   تویی از فصل بهاران واسه آغازی دوباره   دختر ناز منی تو شعر و آواز منی تو   با طلوع این تولد تازه آغاز منی تو   غنچه تازه باغی که شدی فصل بهارم   تو رو دوست دارم ببینم تا نهایت در کنارم   روزا خورشید خیلی دوره اما دنیا سوت و کوره   اما با خنده لبهات غصه از قلب ما دوره   دخ...
3 تير 1394

ماهگرد آتاناز من

  به نام خدای بزرگ و مهربون چهارشنبه 5 فروردین ماه از سال 1394 است. سلام فرشته نازنازی مامان عزیز مامان امروز یک ماه از تولدت گذشت و ماه پیش تو این روز با هزار دلهره و استرس و سرشار از شوق منتظرت بودیم دلهره از اتاق عمل و شوق از لحظه به آغوش کشیدنت . ولی بعد از گذشت یک ماه راحت بغلت میکنم و بوست میکنم جیگرم . راستی خانومی من ; وارد سال 94 شدیم و بازم تصمیم دارم که ادامه ی خاطراتم و بنویسم : عاشقانه هایی که نوشته میشود... خاطره هایی که در انتظار دیدن تو به وجود می آیند ... خاطره هایی از تو , از هدیه ای که خداوند به ما عطا کرده ... با امید به روزی که با چشمان زیبایت این خاطرات را بخوانی و بدانی که چ...
3 تير 1394

هفت سین یا برکت لردن یئددی سین

  به نام خدای بزرگ و مهربون جمعه 29 اسفند ماه سال 1393 "هفت سین یا برکت لردن یئددی سین "  در میان ترکان رسم بوده است که در اولین روز سال جدید هفت عدد از برکت های دنیا را جمع میکردند و به امید فراوانی آنها در سال آتی آنها را در سفره عید میچیدند. حال چون هفت برکت را درون سفره میگذاشتند آن را "برکتلردن یئددی سین"(هفت تا از برکت ها) مینامیدند. آنها عبارت بودند از: 1.یـــــــــئر برکتی (برکت زمین): قووورغا (گندم  یا عدس یا سمنو ) 2.آغاج برکتی (برکت درخت) : آلما یا ایگده (سیب یا سنجد ) 3. گؤی برکتی (برکت آسمان ) :قورآن یا آینا (قران یا آینه ) 4. گؤیرمک برکتی (برکت سرس...
29 اسفند 1393

سوراخ کردن گوش آتاناز

  به نام خدای بزرگ و مهربون چهارشنبه 27 اسفند ماه از سال 1393 سلام عزیز دل مامان وبابا میگویند آغاز نو شدن آغاز تازه شدن بهار است اما برای ما روز میلاد تو سر آغاز فصلی دگر از زندگیست روز میلاد تو برای من وبابا یه روز تکرار نشدنیست . دختر قشنگم امروز برديمت دکتر گوشاي كوچولوت رو سوراخ كرديم یه خورده هم سرماخوردگی داشتی و دماغت گرفته بود  اقای دکتر از من خواست که از اتاق برم بیرون به عزیز جون گفت راست تو بغلت نگهش دار و چونه ات رو بذار روسرش تكون نخوره تو اون لحظه چشماي قشنگت رو باز كردي و يه لبخند خوشكل زدي وميخواستي حرف بزني لبهات رو جمع ميكردي و اغ ميگفتي ما هم به تو ميخنديديم&nb...
28 اسفند 1393