، تا این لحظه: 50 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره

خاطرات شیرین آتاناز من

تولد یک سالگی غزل

  به نام خدای بزرگ و مهربون روز پنجشنبه 23 مهر ماه از سال 1394 است. سلام آتاناز گلــــم          خوشگل مامان خبر خوب امروز تولد یک سالگی دختر عمو غزل بود که زن عمو یه جشن خودمانی گرفته بود چون امروز اول محرم حساب میشد . غزل خانومی یک ساله شد آتاناز خانوم ما هم تو تولد غزلی 7 ماه و 18 روزه بودی . عزیز مامان خیلی مستقل تر از قبلنا شده بودی دیگه میتونستی شیشه شیرت و خودت تو دست بگیری و شیرت و بخوری . وقتی روی پاهات می ذاشتمت یکی دو قدم پاهات و می آوردی جلو .  الان دیگه اطرافیانت و خوب خوب خوب میشناختی غریبه و آشنا رو از هم تشخیص میدادی با غریبه ها خیلی دوست ن...
6 خرداد 1395

تولد یک سالگی محمد پارسا

  به نام خدای بزرگ و مهربون روز دوشنبه 20 مهر ماه از سال 1394 است. سلام منیم ناز بالام حس میکنم خیلی وقته ازت ننوشتم دخترکــــــــــــــم ... خیلی وقته تو بزرگ شدی و من روز به روز بیشتر عاشقت میشم عزیز دلــــــــــــــم ... باز هم عین همیشه تنها تویی که داری روزهام رو پر میکنی خانومـــــــــــی ... و این منم که دلم نمیخواد هیچ کس به تو کمتر از گل بگه عشقــــــــــــم ... عزیزکم امروز جشن تولد یک سالگی محمد پارسا نی نی کوچولوی پریسا جون دختر عمه ی مامانی بود . البته روزی که به دنیا اومده بود 2 آذر ماه بود چون تو ماه محرم افتاده بود مامانیش یکی دو ماهی تولدش و زودتر گرفته بود . عصری با دختر گلم...
6 خرداد 1395

اولین روز کودک دخترکـــــــــــم

  به نام خدای بزرگ و مهربون روز پنجشنبه 16 مهر ماه از سال 1394 است. سلام نازنازی مامانی دختر گلم امسال اولین روز کودکی بود که در کنارمون بودی مامانی برای کادوی روز کودکت یه پکیج آموزشی بالا بالا سفارش داد و بابایی حسام زحمت هزینش و کشیدن بابا جونی ازت ممنونیم که واسه رفاه من و دخترکم کلی زحمت میکشی ما خیلی خیلی دوستت داریم . کودکم کودک بمان،دنیا بزرگت میکند بره باشی یا نباشی،گرگ،گرگت میکند کودکم کودک بمان،دنیا مداد رنگی است بهترین نقاش باشی،باز رنگت میکد کودکم کودک بمان،دنیا دلت را میزند سخت بی رحم است میدانم که سنگت میکند   سطر به سطر نت های عاشقانه را گشته ام اما ملودی چشمان تو چیز ...
6 خرداد 1395

-------هفتمین ماهگردت

  به نام خدای بزرگ و مهربون روز یکشنبه 5 مهر ماه از سال 1394 است. سلام دختر کوچولوی مامانی لحظه ی شیرینیست لحظه ی عشق بازی من با دختر کوچکم باور کردنی نیست کسی از جنس خودم آری من مادرم چیزی که در کودکی همیشه نقش آن را بازی میکردم اما . . . این بازی نیست این یک حقیقت است و چه شیرین است این حقیقت آتاناز عزیزم لحظه های شیرین با تو بودن را ثبت میکنم میخواهم شادیم را بیان کنم که چقدر خوشحال و شاکرم از بودنت دخترم بهشت من تویی بهشت من ... لحظه های با تو بودن و با تو نفس کشیدنه ... عــــــــــــزیز دل مـــــــامــــــــان و بـــــــابــــــا هفتمـیـــــــــن ماهـــــــــــگر...
6 خرداد 1395

یه سری از اولین هات

  به نام خدای بزرگ و مهربون روز دوشنبه 30 شهریور ماه از سال 1394 است. سلام فنچ کوچولوی من یکی از هیجان انگیزترین لحظاتت توی این ماه تنها نشستنت بدون کمک و تنها ایستادنت با کمک گرفتن از در و دیوار بود . کم کم دیگه قوی تر شده بودی و میتونستی تنهایی و بدون کمک بشینی دیروزم که عروسک خانم ما برای اولین بار بدون کمک ما و با کمک گرفتن از دسته ی مبل  بلند شدی کمی همون جور وایستادی و بعدش مثل اینکه خسته شدی و نشستی    من و بابایی باز مثل همیشه که یه چیز تازه از شما می بینیم کلی خوشحال شدیم و خدا رو شکر کردیم یعنی انقدر ذوق زده شده بودیم که نگو ای جونم مامانی فدای اون دستا و پاهای ...
6 خرداد 1395

دومین مروارید آتانازم

  به نام خدای بزرگ و مهربون روز ]چهارشنبه 18 شهریور ماه از سال 1394 سلام فرشته کوچولو   جوونه زدن دومین مروارید آتاناز کوچولو امروز یه فرشته ی مهربون دومین مروارید دخترم رو براش هدیه آورد نفسم دومین مرواریدت مبارک دومین مروارید : " دندون پیش فک پایین سمت چپ, شش روز بعد " :   18-6-94   ...
11 دی 1394

اولین مروارید آتاناز

  به نام خدای بزرگ و مهربون روزجمعه 13 شهریور ماه از سال 1394 سلام عشق مامان سلام سلام صد تا سلام  من اومدم با دندونام   می خوام نشونتون بدم  صاحب مروارید شدم   یواش یواش و بی صدا  شدم جزو کباب خورا   چند روزی بود که دخترک خوش اخلاقم کمی غرغرو شده بود اما من و بابا حسام که انتظار ظهور دندون آتاناز رو نداشتیم بد اخلاقی اش رو به پای ورود به ماه 7 زندگی اش گذاشته بودیم تا اینکه امروز 13 شهریور ماه که آتاناز ما 6 ماه و 8 روزش بود اولین مروارید سفید رو توی دهنش دیدیم. واقعاً لحظه قشنگی بود .اولین مروارید : " دندون پیش فک پایین سمت راست : "...
28 آبان 1394

هفته اول هفت ماهگی

به نام خدای بزرگ و مهربون روز پنج شنبه 12 شهریور ماه از سال 1394 سلام خوشگلکم آتاناز ما روز پنجشنبه پنجم شهریور ماه شش ماهش کامل شد و برای ورود به ماه هفتم واکسنشم روز یکشنبه زدیم واسه همین من و عزیز جون کفش و کلاه کردیم و گل دخترمون رو بردیم برای واکسن. با یکی دو تا جیغ کوچولو واکسن تزریق شد . روز دوشنبه عصر دیگه تب و پا درد وجود نداشت اما بی قراری آتاناز خیلی بیشتر شده بود به خاطر همین عروسی که نهم این ماه بود نبردمت و پیش عزیز جون بودی دیگه بی قراری نبود جیغ های ممتد که تمومی نداشت اما بالاخره هفته اول هفت ماهگی آتاناز هم به این صورت تمام شد. آتاناز ما در پایان شش ماهگی ::: - وزن 6 کیلو و 40 گرم،...
28 آبان 1394

واکسن شش ماهگیت

  به نام خدای بزرگ و مهربون روز یکشنبه 8 شهریور ماه از سال 1394 سلام آتاناز نازم امروزم یکی از اون روزاست که باز باید اشکای دختر گلم و ببینم به خاطر واکسن شش ماهگیت عزیزکم با اینکه اصلا دوس ندارم اذیت شی ولی مجبورم ببرمت تا بازم به اون پاهای نازت سوزن بزنن با عزیز جون بردیمت بابایی که اصلا باهامون نمیاد میگه طاقت دیدن اشکای گل دخترم و ندارم منم که مجبورم همراه عزیز جون برم بالاخره واکسنت و زدیم چیزی نمونده بود خودمم بزنم زیر گریه اینقدر دردت اومد و از ته دل گریه میکردی و این مرواریدهای درشت یکی بعد از دیگری از چشای خوشگلت می افتاد روی گونه هات دیگه داشتم آتیش میگرفتم عروسکـــــم  مامان جون...
4 آبان 1394

------ ششمین ماهگرد

  به نام خدای بزرگ و مهربون روز پنج شنبه 5 شهریور ماه از سال 1394                                                                                                &n...
4 آبان 1394