، تا این لحظه: 50 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

خاطرات شیرین آتاناز من

نوروز سال 95

  به نام خدای بزرگ و مهربون روز یکشنبه 1 فروردین ماه از سال 1395 است. سلام دختــــــــــــرکم جشن فرخنده ی فروردین است                روز بازار گل و نسرین است سخن تازه از نوروز گفتن سخته نوروز یک جشن ملی است نوروز تجدید خاطره بزرگی است این عید بهترین عید زندگیمون بود . چون امسال دومین نوروز ما همراه با آتاناز کوچولومون بود که البته چون پارسال خانومی ما خیلی جوجو بودن ما واسه عید دیدنی خیلی جاها نرفتیم ولی امسال با دختر کوچولومون و دست تو دست هم رفتیم واسه دست بوس بزرگان فامیل لحظه تحویل سال از بهترین لحظات عمرم بود ساعت 8 صب...
25 مرداد 1395

آخرین پست در سال 94

  به نام خدای بزرگ و مهربون روز سه شنبه 27 اسفند ماه از سال 1394 است. سلام یکی یه دونه ی مامان امروز آخرین سه شنبه سال و روز چهارشنبه سوریه و چون بارون میومد عصر نتونستیم آتیش روشن کنیم و شب که بابا جون اومد یه آتیش کوچولو روشن کرد ولی زود خاموش شد من یکی رو دارم حتی اگه هر روز هم باهاش حرف بزنم بی قرار صداشم یکیو دارم شده همه ی هستی ام وجودم عمرم دار و ندارم یکی که بهم فهموند میتونم عاشق شم   شکوفه ی زندگیم سال نو پیشاپیش مبااااارک آتاناز جون مامامااان یه عالمه عاشقتـــــــــــــه     ...
25 مرداد 1395

واکسن یک سالگـــــی

  به نام خدای بزرگ و مهربون امروز دوشنبه 17 اسفند ماه از سال 1394 است. سلام فرشته قشنگ مامان همیشه از تجربه های وحشتناک یه مادر واکسنای ماه به ماه و گریه های کوچولوشه.. که هیچ جوره نمیشه ازش فرار کرد ... وقتی واسه چکاپ و کنترل قد و وزن و واکسن یک سالگى آتانازم رفتیم "البته با کلى استرس!" یه عالمه نی نی اونجا بودن و ما هم منتظر شدیم تا واکسن اونا تموم بشه ! واکسن یک سالگی بر خلاف اون چیزی که فکر میکردم خیلی خوب بود نه از درد خبری بود , نه تب و قطره ی استامینوفن ... چیزی که دادن و ندادنش به آتاناز چوچولوی من فرقی هم نداره, آخه اصلا نمیخوره! ولی خدارو شکر این سری به خیر گذشت . ا...
25 مرداد 1395

سالگرد اولیــــــــــــن تولدت

  به نام خدای بزرگ و مهربون روز چهارشنبه 5 اسفند ماه از سال 1394 است. سلام فرشته کوچولوی مامانی    سحرگاه 5-12-93 همچون فرشته ای آمدی و با آمدنت معنی زندگی را شناختیم  معنی عشق و محبت  با آمدنت خدا را شناختیم و با تمام وجود حس کردیم که دوستمان دارد  زیرا نعمتی چون تو را به ما ارزانی داشته  روزهایمان طلایی اند با حضور تو  سلامتی و رسیدنت به اوج را از خداوند متعال خواستاریم مامان -  بابا   روزی که باهات از بیمارستان برمیگشتیم خونه تصور اینکه فقط ظرف چند ماه دیگه اولین سالگرد تولدت و جشن بگیریم به نظرمون غیرممکن می رسید ... ...
25 مرداد 1395

آتاناز جونم راه افتاد

  به نام خدای بزرگ و مهربون روز چهارشنبه 21 بهمن ماه از سال 1394 است. سلام عشق مامان, جیگر مامان, آتاناز گلم آتاناز جونم راه افتاد   دلم به تاپ تاپ افتاد اما برات بگم که کلی واسه خودت مستقل شدی , دیگه تنهایی و بدون کمک مامان و بابا میتونی راه بری و اون پاهای کوچولوت رو زمین بذاری . دیگه از اون تلو تلو خوردن ها خبری نیس .. عاشق راه رفتنتم مامان جون عاشق اون یه ساعتی ام که با هم کلی تو خونه دست تو دست میگردیم و من اون همه ذوق کردنت رو میبینم . عزیز دلم راستش همیشه عاشق راه رفتن با یه کوچولو بودم , مخصوصا اینکه با اون دستهای کوچولوش انگشتم رو بگیره و... گاهی وقت ها با خودم میگم...
24 مرداد 1395

اولین بستری شدن در بیمارستان

  به نام خدای بزرگ و مهربون روز یکشنبه 13 بهمن ماه از سال 1394 است. سلام به روی ماهت دختر خوشگلم نمیدونی که گذاشتن این خاطره و به یاد آوردن اون روزهای سخت چقدر منو ناراحت میکنه اما چه میشه کرد (البته این خاطره رو چند روز بعد نوشتم ولی تاریخش و دقیق زدم ) خدا رو شکر این هم گذشت و امیدوارم همیشه شادی و سلامتی تو رو ببینم همیشه وقتی از کنار مرکز کودکان یا هر بیمارستانی که میدونستم بخش اطفال داره رد میشدم تنم میلرزید به خودم میگفتم مامان اون بچه هایی که بستری هستن چه حالی دارن تا اینکه برای خودم هم پیش اومد ... دو روز بعد از اینکه بابایی رفت ترکیه روز یکشنبه صبح بود که احساس کردم سر حال نیستی و نق میزن...
24 مرداد 1395

یازدهمیــــــــن ماهگرد

  به نام خدای بزرگ و مهربون روز دوشنبه 5 بهمن ماه از سال 1394 است. سلام عزیزکـــــــــــــــــم   گلم ،دلم ،همه ی تار وپودم معجزه ی زیبای من امروز خورشید درخشان تر و آسمان آبی تر از هر روز دگری آواز پرنده ها خوش تر از هر صبح دگری صدای مامان گفتنت زیباتر از هر آوایی بردلم و طنین انداز و ناب تر از هر چیزی توی این دنیاست . عزیز دل مــــــــــامـــــــــان یازده ماهگیـــــــــــت مبــــــــــــارک     دوســـــــــــتتـــــــــــــــــــــــــ داریم           ...
21 مرداد 1395

قدم نو رسیده

  به نام خدای بزرگ و مهربون روز یکشنبه 13 دی ماه از سال 1394 است. سلام دردونه ی مامانی روزی که به دنیا آمدی،من متولد شدم... و از آن روز هم دخترم شدی و هم همه چیزم دختر آسمانی من، جهانم با تو شکرانه هایش بیشتر است و تو عاشقانه ترین باور خواب و بیدار منی... گوشه دلم روز به روز را با نگاه رو به تکامل تو آغاز می کنم... سپاس خدایی که گیلاس باغ بهشت را به من عطا کرد... یه خبر خوش واست دارم قشنگ مامان الهی مامان فدات میدونی امروز چه روزیه؟؟؟؟؟؟؟ یه نی نی کوچولوی دیگه به جمعمون اضافه شد غزل داداش دار شد و توام صاحب یه پسر عموی تپل مپل شدی و منم دوباره زن عمو شدم . خوش اومدی به جمع ما گل پسر ...
21 مرداد 1395

---------- دهمین ماهگـــــــــــرد

  به نام خدای بزرگ و مهربون روز شنبه 5 دی ماه از سال 1394 است. سلام پرنسس ناز کوچولو عزیزکــــــــــــم امروز ده ماه از زمینی شدنت گذشت دهمین ماهگردت مبــــــــــــارک عشـــــــــقم   سر میگذارم بر روی شانه های تو آرامش میگیرم از صدای تپشهای قلب تو دلم پرواز میکند در آسمان قلبت میشنوم صدای تپشهای قلبت اوج میگیرم تا محو شوم در آغوشت   ! تا خودم را از خودت بدانم تا همیشه برایت بمانم چه لذتی دارد تا صبح در آغوش تو بخوابم ! تا ببینم زیباترین رویاها فردا که بیدار میشوم حقیقت می...
17 مرداد 1395