، تا این لحظه: 50 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

خاطرات شیرین آتاناز من

اولین شب یلدای آتاناز

  به نام خدای بزرگ و مهربون روز دوشنبه 30 آذر ماه از سال 1394 است. سلام دردونه ی من اولـــــــــــین یلـــــــــدایی که پیشـــــــــــــمون هستــــــــــــــــــی    امســـال چه زیباست شب یلدای من  طولانـــــــی ترین شبــی که به تو فکر میکنم و   از یادآوری نگاهت شب سیاهم لبریز از نور عشق میشود نفســــــم اولـــــــــین یلــــــــــــدایــت مبــــــــــارک جیک جیکای دخترم :دختر : تَر   ----    چَتر : چََََ   ---   تاب : تااااااااااااااااااا   --- بین گفته هاتم زیر زیرکی نیگاااام میکنی و میخندی ....
17 مرداد 1395

سرماخوردگی آتاناز جون

  به نام خدای بزرگ و مهربون روز پنجشنبه 26 آذر ماه از سال 1394 است. سلام دختر قشنگم عروسک شیرینم شاید ندونی که تموم زندگی مامان و بابا شدی خنده رو فقط بازیگوشی های کودکانت و خنده های شیرینت رو لبمون میاره با سرما خوردن و بی حالیات حال درست و حسابی تو خونه نبود و شاید باورت نشه اما چندین بار اشک مامان و بابا رو در آوردی وقتایی که میخواستم دماغت و تمیز کنم نمیذاشتی و مقاومت نشون میدادی منم واست این شعر و میخوندم و خوشت میومد و میخندیدی : فینی فینی فنجان ایچی دولی مرجان دیدن سخت نفس کشیدنت و تب و بی خوابیات و سرفه های سخت برامون تجربه سختی بود . تو این چند روز بارها از خدا خواستم هیچ بچه ای مریض نشه چون د...
17 مرداد 1395

یه سری از اولین های زندگیت

  به نام خدای بزرگ و مهربون روز دوشنبه 16 آذر ماه از سال 1394 است. سلام عسلــــــــــــکم همین جوری یهویی دلم واسه چند ماه پیشا تنگ شد و خواستم که بیام سراغ خاطره هات و به بهانه ی دلتنگی یه سری از اولین هات و امروز واست مینویسم : - اولین خوردنی "سرلاک"                .................            22-4-94 شروع پنج ماهگی - اولین بار که تونستی بشینی         .................           ...
17 مرداد 1395

اولین روز برفی آتاناز

  به نام خدای بزرگ و مهربون روز پنجشنبه 12 آذر ماه از سال 1394 است. سلام به دختر گل مامان اولین روز برفی آتاناز کوچولو دختر گلم بهترین دختر دنیا نصیب من و بابایی شده بود کلی به خاطر وجودت تو زندگی ما خدا رو شکر میکنیم خیلی دختر خوب و حرف گوش کنی بودی وقتی بهت میگفتم بخاری جیزه مامانی دست نزن فوری مسیرت و عوض میکردی و می اومدی بغل مامان یا بابا از درک و فهمت خیلی خوشم میاد عزیزکـــــــــــــــــــــــم من که عاشقتــــــــــــــم دخمل گلـــــــــــــــی مــــــــــامـــــــــــــانی دارد برف می آید در گوش دانه های برف نام تو را زمزمه خواهم کرد تا برف زمستانی از شوق حضورت بهار را لمس ک...
17 مرداد 1395

هفتمین مروارید آتاناز

  به نام خدای بزرگ و مهربون روز یکشنبه 8 آذر ماه از سال 1394 است. سلام عروسک قشنگم ترتیب پیدایش دندونات تا امروز به این صورت بود : اولین مروارید : " دندون پیش فک پایین سمت راست : " 6 ماه و 8 روزه گی" دومین مروارید : " دندون پیش فک پایین سمت چپ, شش روز بعد " :   18-6- 94 سومین مروارید : " دندون پیش مرکزی فک بالا سمت راست " :     چهارمین مروارید : " دندون پیشین مرکزی فک بالا سمت چپ" :       پنجمین مروارید : " دندون نیش بالایی سمت چپ " :    ششمین مروارید : " دندون نیش پایین سمت چپ ":...
17 مرداد 1395

---------نهمین ماهگردت

  به نام خدای بزرگ و مهربون روز پنج شنبه 5 آذر ماه از سال 1394 است. سلام عشق زندگیم   روز پنجم اسفند ماه 1393ساعت 10:09 صبح دنیا صدای گریه کودکی را شنید تا تنها بهانه شادی و زندگی ما باشد فرشته قشنگم نه ماه گذشت عشق زندگیم انگار صد ساله که میشناسیمت دوستت دارم عزیــــــــــزم  عاشق نگاهاتم  خنده هات  محبتات  کارهات  شیطنتات  شیرین زبونیات  اداهات  مامان گفتنات حتی عاشق گریه هاااتم   تمـــاشـــای تو عیـــن آرامشــــــه    تو زیبــــــــاترین آرزوی منــــــــی     ...
17 مرداد 1395

عادات جدید آتاناز

  به نام خدای بزرگ و مهربون روز شنبه 2 آذر ماه از سال 1394 است. سلام عروسک نانازی مامان   دقیقا رأس ساعت 12 شب که گل دختر ما وارد یک ماه جدید از زندگی اش می شه عادت های جدیدی پیدا می کنه . یکی از این عادت های بسیار بامزه ماه هشتم زندگی آتاناز، بازی قبل از خوابشه گل دخترمون شب ها قبل از خواب یک ساعتی رو توی رختخوابش بازی میکنه تا بخوابه . این بازی شامل خوردن دست و پا، تولید سر و صدا و البته پشت و رو شدن های پیاپی هست . جالب تر از بازی آتاناز، درگیری شدید بابا حسام در این بازیه !!! صحنه تکراری هر شب ما : آتاناز (با صدای بلند): اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اِ اِ اِ اِ آ آ آ آ ..... بابا حسام : بخواب دختر...
9 خرداد 1395

اولین تلاش برای ایستادن

  به نام خدای بزرگ و مهربون روز پنجشنبه 28 آبان ماه از سال 1394 است. سلام تنها فرشته زندگیم   امروز وقتی که فرشته کوچولوی ما 8 ماه و 23 روز از زمینی شدنش گذشته بود با کمک دستهاش از زمین بلند شد و 2-3 ثانیه بدون کمک از هیچ جاندار و بی جانی روی پاهای قشنگش وایستاد!!!! یه نیمچه قری هم داد که خوشحالی من و بابایی رو کامل کرده باشه حالا بزن اون دست قشنگرو به افتخار جوجه خوشگل ما   عزیز مامان خیلی خیلی دوستت دارم خیلی ناااازی نـــــانـــــــــاز مـــامـــــــان تو ماه منی دخترکــــــم نمیدونم چطوری بهت ثابت کنم ولی واقعا که میمیرم برات عروسکــم خیلی شیرینی همین که تو چشمام نگاه میکنی و واسم میخند...
9 خرداد 1395

روزی که تونستی اخم کنی

  به نام خدای بزرگ و مهربون امروز چهارشنبه 20  آبان ماه از سال 1394 است. سلام عزیز دل مامان با حضورت تو زندگیمون یه امید دیگه ای برای فردامون بودی عروسکـــــــم الانم که با کارهات و شیرین زبونیات زندگی برامون جالب تر و سرگرم کننده تر شده بود . وقتایی رو که با تو میگذروندیم برای من و بابایی بهترین لحظه های عمرمون بود عشق میکردیم از پیشرفت های دخترکمون  امروزم که یاد گرفتی به مامان اخم کنی البته کنار اون اخم قشنگت یه لبخند کوچولو هم میزنی که بیشتر دل من و بابا حسام و میبری همچین خودتو واسمون لوس میکنی که آدم میخواد بگیره بخورتــــــــــــت عزیزم . زندگی دیروزمون با امروزمون کلی فرق میکنه همه...
6 خرداد 1395