، تا این لحظه: 50 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره

خاطرات شیرین آتاناز من

پیشرفت های دخترکم

  به نام خدای بزرگ و مهربون امروز سه شنبه 25 فروردین ماه از سال 1394 سلام کنجد کوچولوی مامان چون بدنت درون رحم به صورت خمیده قرار میگیره ، به خاطر همین تا مدتی بدنت خمیده به نظر میرسید و دستها و پاهات به صورت کاملا کشیده قرار نمیگرفت ولی از این به بعد دیگه دوران نوزادیت تموم شده و دختر گلمون یک شیرخوار محسوب می شی . شبا وقتی با خواب آلودگی بیدار میشم و خیـــــــــــــــــــــــــــلی خسته ام خودم و برای اون لحظه ای که  پاداش مراقبتهای عاشقانه ما رو با یک لبخند شاد البته با دهانی بی دندان که فقط و فقط برای مامانی و باباست آماده میکردم حتی اگر بدترین شب و هم گذرانده بودیم، این لبخند قلب ما رو آب میکرد. د...
8 مرداد 1394

دومین سالگرد ازدواجمون و اولین سال مادر شدنم

  به نام خدای بزرگ و مهربون روز جمعه 21 فروردین ماه از سال 1394 است. سلام به پاكترين معجزه خدا امروز روز مادر است و اولین سال مادر شدن منه و یه دختر خوشگل از خدا هدیه گرفتم امسال اولین تبریک روز مادر و از طرف تو و بابایی گرفتم راستی عزیز مامان امروز مصادف بود با سالگرد ازدواج من و بابا حسام 21 فروردین سال 92 ساعت 10 شب با هم عقد کرده بودیم . بابا حسام زحمت کشیده بود واسم یه کیک خیلی خوشگل سفارش داده بود که کلی سورپرایز شدم . انشالله سال دیگه که بزرگتر شدی این روز و با هم دیگه جشن میگیریم یه عاااااااااااااااااااااااااااااااااالــــــــــــــمه میخواااااااااااااااااامــــــــــــــت مــــــــــــــامــــ...
4 مرداد 1394

بدون عنوان

  به نام خدای بزرگ و مهربون روز شنبه 15 فروردین ماه از سال 1394 است. سلام جوجه پر طلایی مامان نميدونم از كجا برات بگم اين 40 روز برام مثل 40سال بود اينقدر حرف دارم كه نميرسم همه اش رو بنويسم . آتاناز عزیزم امروز با عزیز جووون برديمت مركز بهداشت براي قد و وزن خدا روشكر چهار كيلو و صدگرم شده بودي قدت 53 دورسر 39 سانت بود .  خوشگل من تو اين مدتي كه به دنيا اومدي همه زندگيم زير و رو شده اولش بهت عادت نكرده بودم تمام كارهام بهم ريخته بود نميتونستم هيچ كاری بكنم از اينكه خونه آشفته بود نميتونستم غذا درست كنم و حموم برم يا كارای ديگه ای بكنم كلافه ميشدم همش به بابا گير ميدادم احساس ميكنم اونم از دست غرغر...
4 مرداد 1394

اولین سیزده بدر آتاناز

  به نام خدای بزرگ و مهربون  پنج شنبه 13 فروردین ماه از سال 1394 سلام آتاناز قشنگ و نازم دختر ناز و قشنگم همدم فردای بابا  سر بزار رو سینه من حرف بزن برای بابا              این تویی شعر تولد تویی آوازی دوباره   تویی از فصل بهاران واسه آغازی دوباره   دختر ناز منی تو شعر و آواز منی تو   با طلوع این تولد تازه آغاز منی تو   غنچه تازه باغی که شدی فصل بهارم   تو رو دوست دارم ببینم تا نهایت در کنارم   روزا خورشید خیلی دوره اما دنیا سوت و کوره   اما با خنده لبهات غصه از قلب ما دوره   دخ...
3 تير 1394

ماهگرد آتاناز من

  به نام خدای بزرگ و مهربون چهارشنبه 5 فروردین ماه از سال 1394 است. سلام فرشته نازنازی مامان عزیز مامان امروز یک ماه از تولدت گذشت و ماه پیش تو این روز با هزار دلهره و استرس و سرشار از شوق منتظرت بودیم دلهره از اتاق عمل و شوق از لحظه به آغوش کشیدنت . ولی بعد از گذشت یک ماه راحت بغلت میکنم و بوست میکنم جیگرم . راستی خانومی من ; وارد سال 94 شدیم و بازم تصمیم دارم که ادامه ی خاطراتم و بنویسم : عاشقانه هایی که نوشته میشود... خاطره هایی که در انتظار دیدن تو به وجود می آیند ... خاطره هایی از تو , از هدیه ای که خداوند به ما عطا کرده ... با امید به روزی که با چشمان زیبایت این خاطرات را بخوانی و بدانی که چ...
3 تير 1394

هفت سین یا برکت لردن یئددی سین

  به نام خدای بزرگ و مهربون جمعه 29 اسفند ماه سال 1393 "هفت سین یا برکت لردن یئددی سین "  در میان ترکان رسم بوده است که در اولین روز سال جدید هفت عدد از برکت های دنیا را جمع میکردند و به امید فراوانی آنها در سال آتی آنها را در سفره عید میچیدند. حال چون هفت برکت را درون سفره میگذاشتند آن را "برکتلردن یئددی سین"(هفت تا از برکت ها) مینامیدند. آنها عبارت بودند از: 1.یـــــــــئر برکتی (برکت زمین): قووورغا (گندم  یا عدس یا سمنو ) 2.آغاج برکتی (برکت درخت) : آلما یا ایگده (سیب یا سنجد ) 3. گؤی برکتی (برکت آسمان ) :قورآن یا آینا (قران یا آینه ) 4. گؤیرمک برکتی (برکت سرس...
29 اسفند 1393

سوراخ کردن گوش آتاناز

  به نام خدای بزرگ و مهربون چهارشنبه 27 اسفند ماه از سال 1393 سلام عزیز دل مامان وبابا میگویند آغاز نو شدن آغاز تازه شدن بهار است اما برای ما روز میلاد تو سر آغاز فصلی دگر از زندگیست روز میلاد تو برای من وبابا یه روز تکرار نشدنیست . دختر قشنگم امروز برديمت دکتر گوشاي كوچولوت رو سوراخ كرديم یه خورده هم سرماخوردگی داشتی و دماغت گرفته بود  اقای دکتر از من خواست که از اتاق برم بیرون به عزیز جون گفت راست تو بغلت نگهش دار و چونه ات رو بذار روسرش تكون نخوره تو اون لحظه چشماي قشنگت رو باز كردي و يه لبخند خوشكل زدي وميخواستي حرف بزني لبهات رو جمع ميكردي و اغ ميگفتي ما هم به تو ميخنديديم&nb...
28 اسفند 1393

روز دهم نازنین ترین دخترمون

  به نام خدای بزرگ و مهربون   15 اسفند ماه سال 1393 سلااااااااااام  فرشته كوچولوي آسموني من سلاااااااااام  به روي ماه دختر قشنگم سلااااااااااام  آتاناز خوشگل مامان بالاخره انتظارم به سر رسيد و باقدمهاي كوچكت اومدي پيشمون الان كه اين مطلب رو ميذارم 10روز از تولدت ميگذره عزيزدلم  كه نور چشم مامان و بابا ساعت 10:09دقيقه صبح سه شنبه 5 اسفند 1393با عمل سزارين به دنيا اومد . آتاناز عزيزم نميدوني چه احساس قشنگي داشتم وقتي گذاشته بودنت بين يه پارچه سبز آوردنت پيشم اون صورت ماهت براي هميشه قشنگترين تصوير ذهنم شد صورت سفيدت كه مثل ماه زيبا و موهاي نازت كه مثل شب سياه بود دور صورت...
28 اسفند 1393

روزی که نافت افتاد

  به نام خدای بزرگ و مهربون   چهارشنبه 13 اسفند ماه از سال 1393 سلام به روی ماه فندق کوچولوی خودم     انشالله روزي اين نوشته ها رو بخوني كه باعث افتخار من و بابایی باشی . عزیزکم عید ما امسال یه چند هفته ای زودتر شروع شد به خاطر ورود دخمل کوچولومون تمام کارهای عیدمونو تو بهمن ماه انجام دادیم و دخمل کوچولومون 5 اسفند ماه به دنیا اومد... روزهای انتظار ما به آخر رسید و گویا با یه چشم به هم زدنی همه ی اون لحظه های سرشار از شوق و گاهی استرس تمام شدند.. میخوام خاطره ی روزی رو برات بنویسم که بهترین روز زندگی من و بابایی شد... روزی که خدا با همه ی مهربونیهاش یکی از فرشته هاش رو به امانت به ما بخشید... ب...
28 اسفند 1393