، تا این لحظه: 50 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره

خاطرات شیرین آتاناز من

روز به دنیا اومدن دختر نازم

  به نام خدای بزرگ و مهربون سه شنبه 5 اسفند ماه از سال 1393 سلام دخترکم    همزمان با ولادت حضرت زینب و روز پرستار فرشته ما زمینی شد . ببخشید دیر برات مطلب گذاشتم . خیلی درگیر بودم ولی با این حال دلم نیومد خاطره روز به دنیا اومدنت رو ننویسم.شب قبل از عمل خونه داییم اینا بودیم و خاله جونم اینا هم اومدن کلی گفتیم و خندیدیم با دختر خاله هام . بعد اینکه اونا رفتن خوابیدیم البته من که خوابم نبرد همش چشمم به ساعت بود و ساعتها و دقیقه ها نمی گذشتن . ساعت 1 و2و3و... و بالخره 4 شد و بیدار شدیم و کارامونو کردیم و عکس آخرم با شکم قلمبه راه افتادیم به سمت بیمارستان .  ساعت 4:30 رسیدیم و پذیرش ...
28 اسفند 1393

اخرین ملاقات

  به نام خدای بزرگ و مهربون دوشنبه 27 بهمن ماه از سال 1393 سلام نازنازی مامان حدود يک ساعت قبل با بابايي از سونو گرافي اومديم با عمه جون هانی رفته بودیم چون خیلی شلوغ بود عمه هم از مدرسه اومده بود و خسته بود نخواستم که معطل بشه به بابایی زنگ زدم که بیاد عمه جون و ببره خونه منم تا 1 ساعت تموم میشم و میام . خلاصه که آخرين ملاقات رو باهات داشتيم دخترم از يه طرف خوشحالم كه داري مياي و از يه طرف دلتنگ روزهاي با تو بودن ميشم دلتنگ اون حركات قشنگت كه كل شكمم رو ويبره ميبردي .خداروشكر كه مشكلي نداشتي وهمه چيز نورمال بود صداي قلب كوچولوت رو شنيدم واي فدات بشم وزنتم 3 کیلو و 100 گرم بود ووروجک مامان  خبرها زياده وما...
28 اسفند 1393

هفته دوم نه ماهگی

  به نام خدای بزرگ و مهربون شنبه 25 بهمن ماه از سال 1393 سلام به پاكترين معجزه خدا                                                    خوبی عزيز دل ماماني ؟             عزيزم الان 6 روزه كه وارد 9ماهگي شديم خدايا شكرت كه 8 ماه رو به سلامتی پشت سرگذاشتيم دختر عزيزم خدا ميدونه من و تو و بابا چه روزهاي تلخ وشيريني ر...
28 اسفند 1393

انتظار واسه نی نی

  به نام خدای بزرگ و مهربون سه شنبه 21 بهمن ماه از سال 1393 سلام دخمل کوچولوی نازنازی مامان و بابا   عزیزکم 8 ماه رو هم به سلامتی تموم کردیم و الان دو روزه که رفتیم توی هفته 36  36 هفته انتظار شیرین  یکی از بزرگترین آرزوهام سلامتی تو  و سالم و سلامت به دنیا اومدنته , این روزها فقط به همین فکر میکنم , به لحظه زایمانم و شنیدن صدای گریه تو و لحظه دیدن روی ماهت , و لحظه شنیدن خبر سلامتیت . این روزا همیشه این شعر و واست میخونم و دلم میخواد که بغلت کنم و تو گوشت این شعر و زمزمه کنم جیگر مامان یه دختر دارم شاه نداره صورت...
28 اسفند 1393

سیسمونی دختر گلم

  به نام خدای بزرگ و مهربون  چهارشنبه 15 بهمن ماه از سال 1393 سلام دلبند مامان. خوبی عزیزم؟ دیگه چیزی به اومدنت نمونده... ما همه بی صبرانه مشتاق دیدنت هستیم و با کلی شور و اشتیاق اتاقتو چیدیم... دست مادر جون و پدر جون درد نکنه که کلی زحمت سیسمونی رو کشیدن. عزیز دلم کیک پوشکیت رو هم با دنیا دنیا عشق مامان برات درست کرده... الهی سالم بیای بغلمون و از اتاقت خوشت بیاد... راستی این روزای آخری خیلی درگیر انتخاب یه اسم خوب برای توایم . اسمی که به دل بشینه .قشنگ باشه . یه برگه پر از اسمای قشنگ نوشتمو همش برای باباجون میخونم. ولی اینو میدونم تو اینقدر زیبایی که با زیباییهات به اسمتم زیبایی میبخشی .بابایی امروز...
28 اسفند 1393

اخرین روزهای دونفری من و بابایی

  به نام خدای بزرگ و مهربون شنبه 11 بهمن ماه از سال 1393 سلام خوشگل ماماني  چه خبر جات خيلي تنگ شده آره ؟! امروز با بابایی و عزیز جون رفته بودم دکتر واسه تاریخ زایمانم و روز کنترلم بود دکتر که معاینم کرد واسه 5 اسفند ماه وقت داد . عزيزم فقط سه هفته تا به آغوش كشيدنت مونده . اين آخرين روزهای2 نفري من وبابا است خداي مهربون تورو به ما داد وقراره خيلي زود به جمع 2نفره وعاشقونه ما اضافه بشي .  منو بابا خيلي بي قراريم حتي ثانيه ها هم دير ميگذرند . از خدا ميخوام فقط سالم باشي از يه طرف خيلي خوشحالم كه این روزا داره تموم میشه . از طرفي هم دلم براي تكون خوردن وشيطونيهات تو شكمم تنگ ميشه . واي فداي ...
28 اسفند 1393

روز امتحان

  به نام خدای بزرگ و مهربون شنبه 4 بهمن ماه از سال 1393 سلام فندوق كوچولوی من مامان داره كم كم براي اومدنت اماده ميشه تقريبا وسايل هات آماده شده خونه رو مرتب كردم و تقريبا 2هفته پيش ساكت رو بستم و آماده گذاشتم حتما با خودت ميگي مامانی چه عجله ايي داشتي هنوز خيلي زوده ولي خوب چيكار كنم دست خودم نيست براي اومدنت خيلي بي قرارم دوست دارم هرچه زودتر بیای بغلم و بوت کنپم و بوس بارونت کنم .    بابايي كه اوضاعش از من بدتره ميگه دارم دق ميكنم كي به دنيا مياد آخي دخمل ناناسم چه مامان و باباي نديد بديدي داري ميترسم به دنيا بياي بخوريمت خخخخخخخ راستی دختر گلم امروز ساعت 11 صبح تو دانشگاه امتحان دا...
28 اسفند 1393

آزمایش دیابت و سونو

  به نام خدای بزرگ و مهربون سه شنبه 23 دی ماه از سال 1393 سلام دلبندم... بعد از مدت ها دوباره دکتر اجازه داد بیام ببینمت.. منم هنوز صبحونه نخورده بودم. سریع کارامو کردم و رفتم.صبح رفتم آزمایش دادم واسه دیابت حاملگی و دوبار ازم آزمایش خون گرفتن و نتیجش رو هم دو روز دیگه میدن. ساعت 1:30 هم که وقت سونو داشتم و با عزیز جون با هم رفتیم یه آبمیوه هم گرفتم که قبلش بخورم تا حسابی شیطون بشی و کلی برای مامانی شیطنت کنی   شب قبلش هم اصلا خوابم نبرده بود... تو هم پا به پای من بیدار بودی و نخوابیده بودی   وقتی رسیدم منشی دکتر گفت فعلا منتظر باشین... گفتم باشه تا آبمیومو بخورم آماده میشم... هر چقدر که صبحونه ...
28 اسفند 1393

اولین برف سال 93

  به نام خدای بزرگ و مهربون  پنج شنبه 18دی ماه از سال 1393 سلام دختر خوشگلم خوبي نفس مامان؟!!! امروز 31 هفته و 4 روزه بودی و اولین برف زمستونی از سال 93 بارید.توام بیشتر از همیشه وول میخوردی و لگد میزدی نمیدونم به خاطر بارش برف بود یا تپل مپل شدی و دیگه تو دلم جا نمیشی و داری واسه خودت جا باز میکنی . طوري شده كه انگار ميخواي منو سوراخ كني تا يه ذره خم بشم فوري منو ميزني كه ماماني لهم كردي ببخش عزيز دلم . بابايي خيلي بي قرار ديدنته هر روز كلي باهات حرف ميزنه و قربون صدقت ميره . حال اين روزهاي منم زياد تعريفي نيست "سنگين شدم به زور بلند ميشم و ميشينم گاهي وقتا تنگي نفس ميگيرم و به سختي نفس ميكشم...
26 اسفند 1393